رابطه پول با شادی و خوشبختی
یکی از مسائلی که امروزه به عنوان عامل خوشبختی در ذهن بسیاری افراد جای گرفته ، پول است. آنها تصور می کنند با پول بیشتر خوشحالتر خواهند بود.البته داشتن امکانات مالی کافی به رفاه افراد کمک می کند؛ اما بسیاری افراد نیز بر این عقیده هستند که خوشبختی درونی است و رضایت درونی قابل خریداری با پول نیست. اگر بخواهیم مثالی در این باره بزنیم ، می توانیم به این مساله اشاره کنیم که حدود 30 سال پیش افراد آرزو می کردند پول کافی برای تحصیلات عالی داشته باشند و بتوانند مخارج تحصیلی خود را بپردازند تا دانش خود را افزایش دهند. در حال حاضر فارغ التحصیلان دانشگاه ها نسبت به 30 سال گذشته تقریبا 75 درصد افزایش یافته ، اما تشکیل خانواده و میل به کمک به دیگران در مشکلات که از ارزشهای زندگی به شمار می رود بسیار کاهش یافته است. حالا به نظر شما ما خوشبخت تر شده ایم؟! آیا واقعا ثروتمندان احساس رضایت و خوشبختی بیشتری می کنند؟ آیا افرادی که درآمد بالاتری دارند یا حتی برنده جوایز بزرگ شده و مال زیادی به دست آورده اند خوشحال تر از آنهایی هستند که در آمد متوسطی دارند؟ آیا کسی حاضر است سلامت خود را در راه دو برابر شدن در آمدش از دست بدهد؟ بدیهی است که پاسخ به این سوالات منفی است. پول مانند سلامت اما بسیار پایین تر از آن است. به این معنی که نبود آن ایجاد فشار و ناراحتی می کند. اما وقتی نیازهای اصلی و واقعی شما بر آورده می شود داشتن پول بیشتر به معنی داشتن خواسته های بیشتر است. هر کدام از خواسته هایمان را تحقق می بخشیم نوبت رسیدگی به خواسته دیگر است و این فهرست هرگز تمامی ندارد. ممکن است در شروع داشتن در آمد بیشتر برای مدت کوتاهی به طور موقتی خوشحال تر باشیم ، اما پس از مدتی وضع به حال قبل باز می گردد و همچنان در راه رسیدن به چیزهای بزرگتر خواهیم بود.
اگر زندگی امروز را با 50 سال پیش مقایسه کنیم ، با توجه به کار کردن خانمها درآمد خانوارها تقریبا چند برابر شده. تلویزیون رنگی به خانه ها آمده ، اکثر خانواده ها دارای خودرو شده اند و حتی برخی خانواده ها بیش از یک خودرو دارند، امکان داشتن رایانه وجود دارد، لباسها و کفشهای قیمتی پوشیده می شود، اما در مقابل ارزشهای اخلاقی رشدی که نداشته هیچ ، بلکه روند نزولی را نیز طی کرده است. در همین 50 سال گذشته اگر دقت کنید خواهید دید که میزان افسردگی و حتی خود کشی 3 برابر شده است.
میزان طلاق بشدت افزایش یافته و بسیاری از فرزندان مجبورند با یکی از والدین زندگی کنند و میزان جرم و جنایت و خشونت تا حد قابل ملاحظه ای افزایش یافته است. تعداد وسایل در خانه ها افزایش یافته ، اما روح زندگی از خانه ها پر کشیده و افراد با وجود داشتن امکانات زیادتر احساس تهی بودن می کنند. اما در انتهای این هزاره می بینیم که بسیاری افراد معتقدند تعریف خوشبختی و شادی به معنی تحقق فردگرایی نیز هست. البته خوب است که ما خود را بپذیریم ، اما ارزش قائل بودن برای یکدیگر نیز موجب احساس نزدیکی و مسوولیت بیشتر میان انسان ها می شود همانگونه که ارد بزرگ می گوید : شادی کجاست ؟ جای که همه ارزشمند هستند . پس بهتر است میان حقوق فردی و اجتماعی خود تعادل ایجاد نماییم تا بتوانیم با انجام مسوولیت هایمان در قبال دیگران احساس رضایت بیشتری کنیم. به عبارت دیگر باید بتوانیم «من» را تبدیل به «ما» کنیم.
نظرات
ارسال یک نظر